سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک نکته از این معنی...
 
پیوندهای روزانه

گاهی مسئله یه طوری مطرح میشه که جا میفته و اصلا جایی برای توضیح نمیمونه. سخته ولی باید تحمل کرد. چاره دیگه ای هم نیست مثلاً

1- اوایل سال 78 بود که یکی از طلبه ها که پدر و مادر پیری داشت و اهل روزگاران سابق، جهت زمینه سازی برای تزویج به پدر و مادرش گفته بود که از طرف حوزه علمیه به او گفته شده که باید عقدنامه ازدواج خود را تسلیم کندخیلی خنده‌دار . این مسئله باعث شد که پدر و مادر سریعاً آستینها را بالا زده و برایش کسب تأنیث کنند.آفرین داخل پرانتز بگویم که خانواده پدری (بویژه پدر) از حدود 5 سال قبل اصرار داشتند که بنده ازدواج کنم تا ثواب نمازهایم 70 برابر شودچشمک.

تابستان 78 که این حقیر از این موضوع آن طلبه مطلع شدم و در خانه پدری مطرح کردم  چنین تلقی شد که بنده هم کنایه می زنم و غیر مستقیم تمایل خود را برای امر مقدس ازواج اعلام می کنم . انکارهای مکرر اینجانب افاقه نکرد . کاش به اینجا تمام می شد این مسئله به صورت تحریف شده مدتی نقل مجالس خانوادگی شد و هر بار مطرح می شد خنده های صدادار و نگاه های معنادار نثار حقیر میشد.

حتی والد عزیزم جهت وارد کردن ضربه نهایی در جمع خانواده همسر فعلی اینجانب گفت که من ، بله من روزی از حوزه آمده و اصرار کرده ام که حوزه از من هم عقد نامه میخواهد عصبانی شدم!عصبانی شدم!و آنها تحت فشار شدید من سریعا اقدام کرده اند. چندبار دیگر که مسئله ازدواج مطرح شده و پدر و  مادرم با کنایه گفته اند که یادت هست چقدر عجله داشتی  ومیگفتی از حوزه عقدنامه میخواهند و... من هیچ جوابی ندارم وفقط تحمل می کنم. دعوادعوا

2- دو سال پیش ایام عید تو حرم پاسخگویی می کردم تو اون اتاق 4 نفر پاسخگو بودیم 

یک بار در حالی که تعدادی پرسشگر درحال جواب گرفتن بودن و چند نفری هم منتظر بودن یک آقایی وارد اتاق شد که معلوم بود عقلش شیرین میزنه و عادی نبود. 

این موقع من ویک نفر دیگه از پاسخگوها پرسشگر خانمی داشتیم و در حال پاسخ دادن بودیم که ایشون می اومد سر میز و شکلات برمی داشت و نگاه میکرد و حرفمون رو قطع می کرد. اینطوری نمی شد ادامه داد بنابراین دوباره به او شکلات دادیم و گفتیم که از اتاق بیرون برود.

او که چندان خوشش نیومده بود رو کرد به ما و گفت : آهاااااااااااا میخواید این خانم ها رو صیغه کنید من مزاحممممممم .گیج شدمگیج شدم خجالت کشیدن ما یک طرف، خجالت کشیدن خانم های پرسشگر هم یک طرف . ولی از اون بدتر نگاه استفهامی همراه با تعجب کسانی بود که به ما و اون آقای دیوانه خیره شده بودند و ما هیچ توضیحی نمی توانستیم بدهیم.

پرسشگر بعدی که اقای میانسالی بود قبل از طرح سوال با خنده گفت حاج آقا این چی میگفت؟ واین سرخ شدن حقیر را به دنبال داشت...


[ سه شنبه 92/1/6 ] [ 4:42 عصر ] [ سیدناصر موسوی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 67161